اعتراف مثل تهوعه! اعتراف می کنیم ....

تو این وبلاگ همه‌ی زندگیمونو بالا می آریم

اعتراف مثل تهوعه! اعتراف می کنیم ....

تو این وبلاگ همه‌ی زندگیمونو بالا می آریم

Based on a true story

تو خیال خودتی... تو افکارت شناوری.. بعد مدت ها حس خوبی داری از اینکه فکرت روونه...

داری کتاب می خونی! آروم آرومی! یک کتاب آروم! یک عاشقانه ی  آرام نادر! یک آهنگ آروم! فول آلبوم کیتارو! یه چیز ولی کمه... سیگار! خب تو خونه که نمیشه سیگار کشید! ولی کتاب تو رو با خودش میبره! تو جاده ی شمال! تو جنگلای شمال! یه هوای مه آلود! تو شکم مه داری جلو میری! یهو ناگهان یه تکون اساسی میخوری! احتمالا به صخره ای چیزی خوردی!

ولی نه.... صخره نبود...یکی از تو خونه صدات زد! «پاشو بیا تو هال، می خوایم وصیت نامه رو بخونیم!»

حالا محکم به صخره می خوری! شایدم کوه رو سرت خراب شده!

 

نمیخوام بشنوم... دوست ندارم وسط روز روشن سند رسمی مرگشو ببینم! نمی خوام بشنوم خودشم تایید می کنه که رفته!

شب شده! همه جا تاریکه! وسط جنگل گیر کردی. صداهای عجیب غریب می آد! جفت کردی!

نمی خوام یادم بیاد چه با سلیقه بود. نمی خوام اشهدشو بشنوم. نمی خوام بهمون یادآوری کنه که طلبایی که داره بیشتر از قرضاش بوده. نمی خوام یادم بیاد که بعد رفتنش چند نفر حسرت نبودنشو می خورن!

حالا مطمئنی که تو جنگل گم شدی... یا گم نشدی... کسی رو گم کردی! همه چی دور سرت می چرخه! نمی دونی اصلا چرا اونجایی! نمی تونی دنبال منطقت بری! احساست بهت میگه باید دنبالش بگردی!

نمی خوااااااام هیچکدوم از اینا رو یادم بیاد! چرا باید رسما قبول کنم که دیگه نیست؟ وقتی عکسش با من صحبت می کنه! چرا وجودشو ازم دریغ می کنه؟ چرا کتمان می کنه که هست؟ نمی خوام یادم بیاد که چه گندی زدم! نمی خوام یادم بیاد که آرزوی دیدن نوه شو به دلش گذاشتم! نمیخوام یادم بیاد که زنشو بیوه کردم! نمی خوام یادم بیاد که دو تا پسرشو یتیم کردم! نمی خوام دوباره یادم بیاد..........

همه چی یادت اومد! تو زدی یکی رو کشتی! همونی رو که گم کرده بودی! حالا هم فرار کردی! اومدی جایی که دست هیچکس بهت نرسه! تو جنگل وجودت با تمام حیوونای درنده ش گم شدی! یه صدایی داره بهت نزدیک میشه! چشاشو می بینی! برزخ چشمای کفتار می گیردت! یه لحظه هول ورت می داره! ولی از چشماش می خونی که نمی خواد تیکه تیکت کنه! یه دلسوزیه خاصی تو نگاهش هست. اونم فهمیده که چه کثافتی هستی! میخواد ببیندت تا مثل تو نباشه! حالا می فهمی...

 

تو از یه کفتارم کمتری....

نظرات 11 + ارسال نظر
جمع اضداد دوشنبه 3 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:05 ق.ظ http://emadi.blogsky

واقعی نیست.فراموش کن

نه متاسفانه کاملا واقعیه! نمیشه فراموش کرد

حسام دوشنبه 3 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 07:27 ق.ظ http://WWW.NOTEFALSE.BLOGFA.COM

منو بردی تو جنگلهای عباس آباد ...
به بغض مداوم...

بغض و گریه آدم و تخلیه می کنه اما تحقیر...

دون ژوان دوشنبه 3 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:39 ب.ظ http://www.don-juan.blogsky.com

نمی دونم برا من این لحظه ها چه شکلی خواهد بود.

خدا نکنه حالا حالاها برات اتفاق بیفته!

ولی بعد اینکه افتاد خدا کنه درگیرت نکنه

فرشته سه‌شنبه 4 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:45 ق.ظ http://feritalkative.blogfa.com/

ادم میترسه از نوع نوشتنت !
خوف کردم !
خوب بلدی به نوشته ات شاخ و برگ بدیاااا

خب لابد شاخ و برگ داره دیگه

حسین رها سه‌شنبه 4 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:34 ب.ظ

آقا من یه گروه دست میکنم.بعد شروع میکنیم به عضو گیری؟باشد حاجی؟

رو چشام ....

حسین رها سه‌شنبه 4 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 06:10 ب.ظ

http://www.friendfa.com/grmicrob/

اینم لینک گروه.لینک خودتم به من بده.واسه همراهاتم دعوتنامه بفرست...

حله دادا

حسین رها چهارشنبه 5 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 06:19 ب.ظ

اقا پس چرا کسی سمت ما نمیاد!داستان از کجا شروع میشه؟

چه کنیم؟ نفهمیدی؟

لیوسا چهارشنبه 5 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:50 ب.ظ http://memorialist.blogsky.com

هنوز تو حس کتابی یا نکنه توهم از نبود سیگار!!!

توهم چیه؟ برو نادر ابراهیمی بخون تا بت بگم حس چی بود

2khtarebaba پنج‌شنبه 6 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 07:22 ب.ظ http://2khtarebaba.blogsky.com

خیلی ناراحت شدم خدا بیامرزش
درکت میکنم البته فقط بدون پدر بودن رو فقط یتیم بودن رو نه قاتل پدر بودن
بعضی اوقات دوست دارم پدرم رو یادم نیاد اما گاهی حتی به فکر کردن بهش احتیاج دارم

خدا رحمتش کنه!هر جا هست تو آرامش باشه!

نمیشه کاریش کرد! دست ما نیست

عاطی سه‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:38 ق.ظ

نمیدونم چی بگم؟؟؟؟؟؟؟اینتور فکر نکننن

کدوم طور فکرکنم؟ تو بگو

س س شنبه 22 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:44 ب.ظ http://chapdast1388.blogfa.com

*«پاشو بیا تو هال، می خوایم وصیت نامه رو بخونیم!»
...
نمیخوام بشنوم... دوست ندارم وسط روز روشن سند رسمی مرگشو ببینم! نمی خوام بشنوم خودشم تایید می کنه که رفته!*
واقعا تاثر برانگیز بود.اشک مان جاری شد.خدایش بیامرزد

خدا هم مرا لعنت کنااااد!

در محضرت تلمد می کنم داداشی! اینا رو گفتی....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد