اعتراف مثل تهوعه! اعتراف می کنیم ....

تو این وبلاگ همه‌ی زندگیمونو بالا می آریم

اعتراف مثل تهوعه! اعتراف می کنیم ....

تو این وبلاگ همه‌ی زندگیمونو بالا می آریم

سادیسم یا علاقه !!!!!

به قول دوست خوبم Father Killer زندگیمو بالا میارم و دوباره شروع می کنم.


واقعیت شنیدیه. این هم یعنی عین واقعیت.



خیلی دوستش داشتم ولی به خاطر مشکلاتم و جبر زمانه شاید مجبور می شدم تا چند وقته دیگه ازش جدا بشم و از پیشش برم واسه همین تصمیم گرفتم بهش بگم و گفتم...


شروع کردمو گفتم : عزیزم یه نفر پیدا شده که از هر لحاظ بگی سر تو بکس دانشگاه حتی از من(!)، از تو هم خوشش اومده و آمار تو رو می خواد.( لازمه بگم که این فرد اصلا وجود نداشت ولی بر خلاف میل باطنیم دوست داشتم همچین فردی رو پیدا کنم. )


آقا ما این حرفو زدیم و برگشت به ما گفت : از همون سر شب میدونستم می خوای بپیچونیم. آخه چرا با این حرفات منو کوچیک میکنی؟ چرا به انتخابم توهین میکنی؟ چرا منو اذیت میکنی؟


اون موقع بود که دنیا مثل آوار رو سرم خراب شد. آخه فکر می کرد می خوام با این پیشنهادم اونو از سرم وا کنم ولی این طوری نبود فقط می خواستم بعد رفتنم دیگه بهم فکر نکنه ، بدونم بعد من یکه باهاشه که اندازه من به فکرش هست و لیاقتشو داره و باعث میشه بلای سر خودش نیاره ولی انگار نشد که بشه...



حالا می خوام داد بزنم تا چار ستون آسمون بلرزه و دل ابرا رو پر کنه تا به حالم گریه کنن و اونام با من بگن :



" چرا علاقه ، سادیسم تعبییر شد ؟ "

" چرا ؟ "

.

.

.


تکمله :تف تو دنیا ولی حیف که یه تف سر بالاست و تا ابد بیخه ریشمه...



جوابیه Fatherkiller به این پست در ادامه مطلب


جوابیه NerveLess به جوابیه Fatherkiller  به این پست در ادامه مطلب

جوابیه ای در خور به NerveLess :

 

داداش گلم! N.L عزیزم! نوشتم که بدونی باهاتم! نوشتم که بدونی برام عزیزی! ولی نمی خوام جوری نوشته باشم که انگار به سبکت گیر دارم، نه! من با محتوات مشکل دارم رسما! البته عقاید یک دلقک مازوخیسته!

 

سر نوشت: پاراگراف اولتو تو پاراگراف اول خودم جواب دادم، دومی رو تو دومی، وهمین طور الخ!

 

1- از باء بسم ا... که معلومه یه کوچولو از روحیات الانته! واقعیت هر کوفتی باشه شنیدنی نیست!مخصوصا تو این لجن زار! نخواه که همه  ی واقعیت ها  رو بدونی! تو دنیای قشنگ خودت زندگی کن! ارزشش بیشتره از کثافت واقعیت!

 

2- تو همیشه کسی رو که دوست داری از خودت می رونی؟ اگه یه روزی، یه جایی قراره ازش جدا شی چرا  خاطره های خوبتو واسش جا نمی ذاری؟ می تونی اعتراف کنی از بودنش با یکی دیگه لذت می بری؟ واسه خودت دنبال جانشین می گردی؟ چرا حق انتخاب رو از اون می گیری؟ مگه آدم نیست؟ (حالا اسمش، اسم آدمیزاد نباشه شخصیت انسانی که داره!!!!!!!!!)بذار اون انتخابشو بکنه همونطور که تو انتخاب کردی؟

 

3- خب تو این قسمت داری خود زنی می کنی... چرا کم می بینی خودتو؟ چرا خود لجن بینی می گیری؟ فکر می کنی روش تاثیر نمی ذاره؟ مگه واقعا آدم کمی هستی؟ براش کمی؟ کی بهتر از تو واسه اون؟ از یه بعد دیگه!اومدیم و طرف قبول می کرد! می خواستی چه کنی؟ کیو با این همه ارزشی که براش قائلی پیدا می کردی؟ هااااان؟ اونوقت می خواستی با تخمات یه قل دو قل بازی کنی؟

 

4- آفرین به اون شهد شیرین! احسنت به اون با این جوابش..... نزد تو گوشت؟ فحشی، فضیحتی، لغزی، لیچاری، چیزی بارت نکرد؟

 

5- کدوم آدم عاقلی غیر این فکرو می کنه؟ طرف فکر می کنه یا زیر شلوارت بلند شده یا سرت دو تا شده یا ازش زده شدی یا هر کوفت دیگه...N.L  گلم، اگه قرار باشه تو بری و اون بمونه، اگه قرار باشه دوست داشته باشه، اگه قرار باشه به یاد هم باشین، با این خزعبلات و این کارا همدیگرو یادتون نمی ره! ضمنا تنازع بقا تو دانشگاه یادت نره!

 

آخرش نه دل ابرا به حالت می سوزه، نه 4 ستون آسمون به رعشه در می آد و نه حتی به حالت یه ذره اشک می ریزن! فقط دعا کن که شانس بیاری و شکمشونو نگیرن و با قهقهه نعره نزنن:

 

خاک بر سرت بچه کوچولو!


 

تکمله: خب اونور تف کن که سر بالا نباشه!

پ.ن. معذرت بابت لحن تندم! دلم از نوشتت خیلی پر بود و اینا....




جوابیه N.L به F.k:


فاش می گویم و از گفته خود دلشادم

                     بنده عشقم و از دو جهان آزادم




آره من بچه تو زورو، خوبه؟


نظرات 4 + ارسال نظر
جمع اضداد پنج‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:49 ق.ظ http://emadi.blogsky.com

خیلی دوستش داشتم و ازش جدا بشم(به هر دلیلی) تضاد داره
تف نکن بهش بخند

راه حل بده دیگه....

دنیا زورش بیشتره از من و تو پس به خنده های ما هم اون میخنده...

فاطمه پنج‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 02:10 ب.ظ

zendegi kolan hese tahavooe!
ta bala naiari khoooob nemishi!

هدف وبلاگ همینه فاطمه جان!

زدی تو خال

فرشته پنج‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 07:09 ب.ظ http://feritalkative.blogfa.com/

چه پست شلوغ پلوغی !!!
اما کار شما هم خیلی زشت بوده هاااااااااا !

شلوغ نبود بعداً شلوغ شدش....

کار کدوم نویسنده رو میگی...


اگه من که Nerveless باشم رو میگی آره منطقی نبود ولی بعضی وقتا احساسات هم منطقی میشن...

حسین رها شنبه 22 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 07:31 ب.ظ http://wwws.abz-raha1.blogsky.com

باید پخش زنده میشد این،یه فیلم نامه ای چیزی از زندگیت بساز.با هیچ کدومتون موافقت نمی کنم...

خوبه! باید با فینچر یا تارانتینو یا نولان بحرفم ببینم چی میگن!

کم واسه دلم می نویسم رفیقمم واسه دلش! نه موافقت یا مخالفت!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد