اعتراف مثل تهوعه! اعتراف می کنیم ....

تو این وبلاگ همه‌ی زندگیمونو بالا می آریم

اعتراف مثل تهوعه! اعتراف می کنیم ....

تو این وبلاگ همه‌ی زندگیمونو بالا می آریم

May be ...... a lovely note

این یادداشت رمز داره!


تا شاید هر کسی اجازه نداشته باشه بیاد و دل منو بخونه!


یا شاید کسی که می خوام اونو نخونه!


یا هزار و یک دلیل دیگه! رمز رو براتون می ذارم!


ولی مناسبتش دو ماهگردمونه! (امان از جو گیری)






خیلی جالبه... شایدم خیلی قشنگه! اینکه یهو زندگیت از این روی سکه بشه اون روی سکه! مثل این می مونه که تو توانایی های جدیدی رو در خودت کشف کرده باشی! زندگیت بعد از چند سال داره سر و شکل جدیدی پیدا می کنه! فهمیدی که می تونی اون آدم سابق نباشی! آدم که چه عرض کنم! زندگی ای که توش.... اصلا ولش کن! مهم نیست که چی بوده مهم اینه که بعد از اینکه یه نفر تو زندگیت اومده چی شده!همه اش هم به خاطر همین یه نفر بوده!

 

سبک زندگیت به سبک زنگی دیدنش تبدیل شده! اگه یه روز نبینیش مثل سگ پاچه زمین و زمان رو می گیری! بودن با هرکسی غیر از اون واست مثل عذاب میشه! تو تمام لحظه هات کنارته! انگار یه تیکه از وجودتو پیشش جا گذاشته باشی، تا دفعه بعدی که می خوای ببینیش دنبالش می گردی! وقتی هم که پیشش نیستی وقتی کالر آی دی گوشیت اسمشو نشون می ده پر می گیری... صداش مثل مسکن قوی می مونه! آرومت می کنه! وقتی تو بغلشی، آرامش یه شب پر ستاره وسط کویرو داری... آروم، ساکت، بی دغدغه، معلق...

 

عشق می کنی از اینکه نگرانته! نه..... سادیسم نیست! چون حتی فکر اینکه کوچیکترین اتفاقی براش بیفته چهل ستون بدنتو می لرزونه!

 

نمی دونی از اینکه در گوشت زمزمه میکنه دوست دارم باید خوشحال شی یا از اینکه جمله ای درخورش نداری ناراحت!

 

دیگه نمی تونی بهش بگی دوست دارم! چون کار از این حرفا گذشته، عشق هم که معنی نداره! پس چی می مونه تا بهش بگی تا احساساتت خالی شه!

 

ولی حاضری هر جا، جلوی هر کسی با صدای بلند فریاد بزنی:

 

دوست دارم


 

 

تکمله: به جان خودم عاشقانه اصلا بلد نیستم بنویسم! من با این تز این پستو گذاشتم که هر چه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند! من رسما تف کردم رو کاغذ این شد! شرمنده اگه بده!


سوال: به نظر شما وقتی به یکی می خوای ابراز علاقه کنی و فکر می کنی دوست داشتن یا عبارتی مثل دوست دارم کمه، چی بهش میگی؟ (از عشق بکشین بیرون که بهش اعتقاد ندارم، بحثش بمونه واسه بعد) جواب می خوام!

خود درگیری

به خاطر درگیری با ذهنش به حبس ابد در گور محکوم شد...

اعلان برائت از خیلی چیزا....

کربن، هیدروژن، پیوند دوگانه، سه گانه، آلکان، آروماتیک، آلیل، کوفت و درد و مرض و هزارتا فحش بد به این شیمی آلی....

 

مرده شورشونو ببرن! دبگه حالم از همشون به هم می خوره!از دانشگاه هم با این درسای مسخرش زده شدم!

 

توی این درس مسخره شیمی آلی هر ترکیبی که بشریت می سازه طبق یه سری قوانین تخماتیک اسم واسش می ذارن! مثل یه بچه کوچولو! اما جای بدش اینجاست که این ترکیب ممکنه چند تا اسم داشته باشه! درست مثل بعضی ازآدمای دور و برمون! اسمای خیلی شکیل و فاخر، اما اصالتشون بد بو و بد رنگ! ثمل دختری که تو ناف تانزانیا به دنیا می آد و ننه باباش اسمشو می  ذارن مروارید!

 

تو همین درس یه سری موادی هستند که ایزومر همدیگه ان! یعنی اتمهای تشکیل دهندشون یه جورن اما شکلشون فرق می کنه! درست مثل آدمایی مثه من که خودشونم ایزومرای خودشونو نمیشناسن! چند شخصیت متفاوت با سبک زندگی های متفاوت، اخلاق متفاوت و خواص متفاوت  ولی از همه مهمتر شکل کاملا یه جور! آقا یکی بیاد ایزومرای منم کشف کنه؟ من توش گیر کردم!

 

شیمی آلی یه مبحثی داره به نام مکانیسم واکنش ها! اونایی که می فهمن این خزعبلات رو میگن مکانیسم واکنش بررسی مرحله به مرحله واکنشه! در مجموع چیز گلواژه ایه! ولی نکته ِ مهم اینه که این مکانیسم واکنش بسیار به روش زندگی ما نزدیکه! یعنی ما برای اینکه یه کاری رو انجام دادیم میگیم من این کارو کردم! ولی نمیگین چه کارایی وسطش کردین که کار انجام شده! تو این مکانیسم واکنش ها هدف وسیله رو توجیه می کنه! برای خیلی از ما هم همینطوره! اما معمولا هیجکدوم از ما نمی تونیم بفهمیم پشت اون کار نهایی که طرف داره واسه ما انجام می ده چه فرآورده های جانبی هم هست!

 

اما من بعد این همه چرت گویی می خواستم با افتخار اعلام کنم:

 

از شیمی آلی متنفرم

 

 

تکمله: با دقت بخونین لطفا! شاید چیزی درگیرتون کنه!

پ.ن. من یکشنبه امتحان شیمی آلی دارم، به خاطر همین زده به سرم و دیوونه شدم.... شایدم بودم

سادیسم یا علاقه !!!!!

به قول دوست خوبم Father Killer زندگیمو بالا میارم و دوباره شروع می کنم.


واقعیت شنیدیه. این هم یعنی عین واقعیت.



خیلی دوستش داشتم ولی به خاطر مشکلاتم و جبر زمانه شاید مجبور می شدم تا چند وقته دیگه ازش جدا بشم و از پیشش برم واسه همین تصمیم گرفتم بهش بگم و گفتم...


شروع کردمو گفتم : عزیزم یه نفر پیدا شده که از هر لحاظ بگی سر تو بکس دانشگاه حتی از من(!)، از تو هم خوشش اومده و آمار تو رو می خواد.( لازمه بگم که این فرد اصلا وجود نداشت ولی بر خلاف میل باطنیم دوست داشتم همچین فردی رو پیدا کنم. )


آقا ما این حرفو زدیم و برگشت به ما گفت : از همون سر شب میدونستم می خوای بپیچونیم. آخه چرا با این حرفات منو کوچیک میکنی؟ چرا به انتخابم توهین میکنی؟ چرا منو اذیت میکنی؟


اون موقع بود که دنیا مثل آوار رو سرم خراب شد. آخه فکر می کرد می خوام با این پیشنهادم اونو از سرم وا کنم ولی این طوری نبود فقط می خواستم بعد رفتنم دیگه بهم فکر نکنه ، بدونم بعد من یکه باهاشه که اندازه من به فکرش هست و لیاقتشو داره و باعث میشه بلای سر خودش نیاره ولی انگار نشد که بشه...



حالا می خوام داد بزنم تا چار ستون آسمون بلرزه و دل ابرا رو پر کنه تا به حالم گریه کنن و اونام با من بگن :



" چرا علاقه ، سادیسم تعبییر شد ؟ "

" چرا ؟ "

.

.

.


تکمله :تف تو دنیا ولی حیف که یه تف سر بالاست و تا ابد بیخه ریشمه...



جوابیه Fatherkiller به این پست در ادامه مطلب


جوابیه NerveLess به جوابیه Fatherkiller  به این پست در ادامه مطلب

ادامه مطلب ...

برخورد نزدیک از نوع چهارم

صحنه اول:

 

پسر بالای سر دختری ایستاده است. دست پسرک هفت تیری است.صورت معصوم دختر خون آلود است. دارد به عشقش التماس می کند! اما دل پسرک با این چیزها به رحم نمی آید. پسر تیر خلاص را روانه جمجمه دختر می کند....

 

علت قتل: خیانت

 

صحنه دوم:

 

پسر بالای سر دوستش ایستاده است.هنوز همان هفت تیر دستش است. صورت دوستش متلاشی شده است!از درد ناله می کند! اما پسرک محل نمی گذارد! ماشه را می کشد....

 

علت قتل: دروغ

 

صحنه سوم:

 

پسر بالای سر رفیقش ایستاده است.جوانی هم سن و سال خودش.پسر از درد مثل مار روی زمین به دور خودش می پیچد!اما پسرک درب و داغان تر از این ناله هاست! دستش روی ماشه می لغزد....

 

علت قتل: دورویی

 

صحنه چهارم:

 

پسر بالای سر مردی میانسال ایستاده است. چشمهایشان نشان می دهند که باهم نسبت خونی دارند. مرد نگاه مهربانش را از پسرک می دزد. انگار از او می خواهد خلاصش کند. غرور پسر شکسته می شود! ماشه را هل می دهد و تمام....

 

علت قتل:خودخواهی

 

صحنه آخر:

 

پسر روی صندلی ننویی نشسته است. همان هفت تیر در دستش است! هفت تیر با سه گلوله! ولی باز هم بازش می کند! دوباره پرش می کند!دهانه ی سرد هفت تیر را روی شقیقه اش فشار می دهد!دستش می لرزد! انگار دلش دارد به او التماس می کند! ولی دست پسر از دلش پر است!لحظه ای درنگ می کند... نفسش را حبس می کند و .... ثانیه ای بعد خون همه جا را گرفته است!


 

علت خودکشی: پارانویای مزمن

ترافیک !!!

نفسی می آد و می ره ...



به دلیل بالا بودن رفت و آمدش ، ترافیک سنگینی ایجاد شده ...





شاید یه روز ترافیک قفل بشه ...



افکار!!!!!

بعضی از رشته های افکارت رو پاره کن قبل از اینکه افکارت ، رشته هاتو پاره بکنه...

Carpe Diem (روی موج آهنگ تا....)

توی پارک نشسته ام! هوا گرفته است... سرخ سرخ. انگار که دیگر تاب نگه داشتن قطرات باران را در خود ندارد! موبایلم را بر می دارم! آهنگ می گذارم!



"صدای ویالون آهنگ را شروع  می کند"



دارد آرام آرام نم باران می زند!



"خواننده شروع به خواندن می کند: «آسون نشو ای همسفر/ ویرون نشو ای در به در/ منو بگیر...»"



باران شدت می گیرد! قطرات باران به صورتم می خورد! گویی نوازشم می کنند! سوئی شرتم را در می آورم و با یک پیراهن نازک باران را در آغوش می گیرم!



"آهنگ ریتم تند می گیرد «...از همهمه/ منو به خلوتت ببر/ معجزه کن خاتون من/ تولدی دوباره کن...»"



زیر باران راه می روم! سیگارم را روشن می کنم، دور خودم می چرخم، کم کم از حال خودم خارج می شوم، هیچ اختیاری روی حرکاتم نیست!



"خواننده به اوج می رسد، صدایش را ول می کند: «ستاره پر پر می کنی/ ای نازنین گریه نکن/ پروانه آتش می زنی/ تو این چنین گریه نکن...»"



از حال خودم درآمدم! بی اختیار آهنگ را با صدای بلند نعره می زنم! پایم را محکم به زمین می کوبم! سرمای هوا را در خود حل کردم! گویی با آهنگ و باران، نخورده، مست شدم! سیگارم را با کام عمیق می کشم! آسمان را سخت در خود می کشم... نفس را در سینه حبس می کنم! می خواهم فریاد بزنم و بلند بگویم:



ای زندگی... برای اولین بار در 5 ماه اخیر...


دوستت دارم!



تکمله: حتی 10 دقیقه هم برای لاس زدن با زندگی کافیه!


نوشته شده در کوی بهار/رو به روی در خوابگاه دانشگاه/ساعت 10 شب

اظهار فضل



اگر ما پیشرفت را بکنیم دیگر پشرفتی نمی ماند تا بکنیم.




عشق و تنفر !!!!!!

فلانی می گفت بارونو خیلی دوست دارم....


باران ... عشق ... سیگار کنج لب ... پالتو روی دوش ... خیابان ... قدم زدن ... عشق بازی با او ... قطره ی باران ... خاموشی سیگار ... نابودی معشوقه ... تف به زندگی ... نفرت ... تمنای آفتاب