داری قدم میزنی! با تمام وجود داری لذت می بری! از همه چیز! از هوا، از مسیر، از تک تک دم و بازدمهایی که داری، انقدر سرحالی که حتی با حرکت سوسک روی زمین هم حال می کنی بهش می خندی! یک دفعه کل بدنت شروع می کنه به لرزیدن! نه تشنجه نه زمین لرزه! ویبره موبایلته! در آن واحد کل زنده و مرده و وابستگان و ناموس مخترع موبایل رو هوا می کنی! لعنتی رشته ی افکارتو پاره کرد! چاره ای نداری جز جواب دادن! صدای پشت تلفن می شکندت! خردت می کند! با یک خداحافظی کوتاه قطع می کنی! تمام لذت هایت در کمتر از آنی به تنفر تبدیل می شوند! فریاد می زنی! بفض گلویت را گرفته! ولی انگار اشک مانع شکسته شدنش می شود! از اینکه صدای پشت تلفت لهت کرده، خون خونت را می خورد! ناگهان...
.... همه چیز آرام می شود... همه چیز دوباره برایت رنگ می گیرد! مانند این است که تکه تکه وجوت دوباره به هم پیوند می خورند!بغضت می شکند! از گریه هم لذت می بری! بوی خوشی به مشامت می رسد، یک بوی آشنا! به خوت که می آیی میفهمی که...
در آغوشش هستی!!!
Based on a true story Again
آخر نوشت (محض اطلاع): نمی خواستم عاشقانه بنویسم! بلد هم نیستم!
ولی قشنگ نوشتی
واسه تو منصوره
hes mikonam
dastaye garmat ra
ke dastane sard va kochakam
ra beham gerefte ast
dastanam ra manand satane kooodaki
dar dast migirad!
dastane kooochakam che haghir ast darbarabare
bohte datanas!
همین که تو فرمودی
عشقی که بالا آورده شد
و حالا چیزی از آن در وجودت باقی مانده؟
بالا آوردم که دوباره بش برسم
هیچ عاشقانه ای عاشقیت نمیشه با خواستش
مهم آنت که دریابیش
دریافتمش!
سر قضییه ی سیگار با کلمات بازی میکنی ! خودتو گول نزن! وابسته همون معتاده ! معتاد هم همون وابستگیه !
بشینم همون بتمرگه ولی با یه دنیا تفاوت