تو خیال خودتی... تو افکارت شناوری.. بعد مدت ها حس خوبی داری از اینکه فکرت روونه...
داری کتاب می خونی! آروم آرومی! یک کتاب آروم! یک عاشقانه ی آرام نادر! یک آهنگ آروم! فول آلبوم کیتارو! یه چیز ولی کمه... سیگار! خب تو خونه که نمیشه سیگار کشید! ولی کتاب تو رو با خودش میبره! تو جاده ی شمال! تو جنگلای شمال! یه هوای مه آلود! تو شکم مه داری جلو میری! یهو ناگهان یه تکون اساسی میخوری! احتمالا به صخره ای چیزی خوردی!
ولی نه.... صخره نبود...یکی از تو خونه صدات زد! «پاشو بیا تو هال، می خوایم وصیت نامه رو بخونیم!»
حالا محکم به صخره می خوری! شایدم کوه رو سرت خراب شده!
نمیخوام بشنوم... دوست ندارم وسط روز روشن سند رسمی مرگشو ببینم! نمی خوام بشنوم خودشم تایید می کنه که رفته!
شب شده! همه جا تاریکه! وسط جنگل گیر کردی. صداهای عجیب غریب می آد! جفت کردی!
نمی خوام یادم بیاد چه با سلیقه بود. نمی خوام اشهدشو بشنوم. نمی خوام بهمون یادآوری کنه که طلبایی که داره بیشتر از قرضاش بوده. نمی خوام یادم بیاد که بعد رفتنش چند نفر حسرت نبودنشو می خورن!
حالا مطمئنی که تو جنگل گم شدی... یا گم نشدی... کسی رو گم کردی! همه چی دور سرت می چرخه! نمی دونی اصلا چرا اونجایی! نمی تونی دنبال منطقت بری! احساست بهت میگه باید دنبالش بگردی!
نمی خوااااااام هیچکدوم از اینا رو یادم بیاد! چرا باید رسما قبول کنم که دیگه نیست؟ وقتی عکسش با من صحبت می کنه! چرا وجودشو ازم دریغ می کنه؟ چرا کتمان می کنه که هست؟ نمی خوام یادم بیاد که چه گندی زدم! نمی خوام یادم بیاد که آرزوی دیدن نوه شو به دلش گذاشتم! نمیخوام یادم بیاد که زنشو بیوه کردم! نمی خوام یادم بیاد که دو تا پسرشو یتیم کردم! نمی خوام دوباره یادم بیاد..........
همه چی یادت اومد! تو زدی یکی رو کشتی! همونی رو که گم کرده بودی! حالا هم فرار کردی! اومدی جایی که دست هیچکس بهت نرسه! تو جنگل وجودت با تمام حیوونای درنده ش گم شدی! یه صدایی داره بهت نزدیک میشه! چشاشو می بینی! برزخ چشمای کفتار می گیردت! یه لحظه هول ورت می داره! ولی از چشماش می خونی که نمی خواد تیکه تیکت کنه! یه دلسوزیه خاصی تو نگاهش هست. اونم فهمیده که چه کثافتی هستی! میخواد ببیندت تا مثل تو نباشه! حالا می فهمی...
تو از یه کفتارم کمتری....
واقعی نیست.فراموش کن
نه متاسفانه کاملا واقعیه! نمیشه فراموش کرد
منو بردی تو جنگلهای عباس آباد ...
به بغض مداوم...
بغض و گریه آدم و تخلیه می کنه اما تحقیر...
نمی دونم برا من این لحظه ها چه شکلی خواهد بود.
خدا نکنه حالا حالاها برات اتفاق بیفته!
ولی بعد اینکه افتاد خدا کنه درگیرت نکنه
ادم میترسه از نوع نوشتنت !
خوف کردم !
خوب بلدی به نوشته ات شاخ و برگ بدیاااا
خب لابد شاخ و برگ داره دیگه
آقا من یه گروه دست میکنم.بعد شروع میکنیم به عضو گیری؟باشد حاجی؟
رو چشام ....
http://www.friendfa.com/grmicrob/
اینم لینک گروه.لینک خودتم به من بده.واسه همراهاتم دعوتنامه بفرست...
حله دادا
اقا پس چرا کسی سمت ما نمیاد!داستان از کجا شروع میشه؟
چه کنیم؟ نفهمیدی؟
هنوز تو حس کتابی یا نکنه توهم از نبود سیگار!!!
توهم چیه؟ برو نادر ابراهیمی بخون تا بت بگم حس چی بود
خیلی ناراحت شدم خدا بیامرزش
درکت میکنم البته فقط بدون پدر بودن رو فقط یتیم بودن رو نه قاتل پدر بودن
بعضی اوقات دوست دارم پدرم رو یادم نیاد اما گاهی حتی به فکر کردن بهش احتیاج دارم
خدا رحمتش کنه!هر جا هست تو آرامش باشه!
نمیشه کاریش کرد! دست ما نیست
نمیدونم چی بگم؟؟؟؟؟؟؟
اینتور فکر نکننن
کدوم طور فکرکنم؟ تو بگو
*«پاشو بیا تو هال، می خوایم وصیت نامه رو بخونیم!»
...
نمیخوام بشنوم... دوست ندارم وسط روز روشن سند رسمی مرگشو ببینم! نمی خوام بشنوم خودشم تایید می کنه که رفته!*
واقعا تاثر برانگیز بود.اشک مان جاری شد.خدایش بیامرزد
خدا هم مرا لعنت کنااااد!
در محضرت تلمد می کنم داداشی! اینا رو گفتی....